جا مانده دلی به زیر پایت زائر
آهسته قدم بزن، به فدایت زائر
سحر با باد می گفتم ، حدیث آرزومندی
بگفتا اربعین آمد، تو ساک خود نمیبندی
نذر کردم دور تسبیحی بخوانم اهدنا....
تا صراطم اربعین افتد به سمت کربلا.
برای دلی که کربلا نرفته بخوان :
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
نگو شهادت عباس (ع)
بگو وضوی عشق
اول دست راست
بعد دست چپ
نوبت به مسح سر که رسید
عمود آهنین آمد...
نامه اي به ارباب حسین (ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
به : ریاست محترم بخشِ بی قراری های دل ، سایه ی سر ، حضرت اباعبدالله الحسین(روحی فـداک)
از : دل عاشق بی قرار اباعبدالحسین (ع)
با سلام و صلوات خاصه و آرزوی فرج و سلامتیِ دردانه فرزند ِ موعودتان
احتراما
به جهت جا ماندن یک فقره دل رو به روی ایوان طلای حرم تان ، و یک جفت چشم در حوالی حریم تان ،
و یک هوا آشفتگي کنار بیرق و عَلَمِ تان، و یک عمر تپش در کنار روضه هایتان.
...درخواست آن دارم که دیگر بار با عنایت خداوندم و خواست قلبِ مبارکتان ، منت بر سرم نهاده ، دعوت به
آن وادی جنونمان کنید
که نزدیک است جان دادنمان از این غم ِ فراقِ شب های زیارتی تان ... فرا رسد.
كه آرام گیرد سرگشتگی ها و بی قراری ها و تپش های قلبمان و همچنین جانی دوباره گیرد این دست
ها از لمس ضریح شش گوشه تان ...
خواهش و تمنا دارم دعوتنامه اين حقير را مُهر فرماييد.
با تقديم همه ي جان و روح و هستي ام
امضاء:
دل عاشق بي قرار.
(اینم واسه کربلا نرفته ها)
سالیانیست که پشت سر هم پی در
پشت کنکوری بین الحرمینم آقا
من چه می دانم چه طعمی دارد اما گفته اند
آی می چسبد نسیم صبحگاه کربلا
اللهم الرزقنا کربلا......
ثواب زیارت سیدالشهدا (ع) با پای پیاده به روایت امام صادق (ع)
امام صادق (ع) درباره ثواب زیارت امام حسین (ع) با پای پیاده می فرماید:
(کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین (ع) برود، خداوند به هر قدمى که برمی آدارد یک حسنه برایش
نوشته ، یک گناه از او محو میفرماید ، یک درجه مرتبهاش را بالا میبرد، وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو
فرشته را مامور او مىفرماید که آنچه خیر از دهان او خارج میشود را نوشته و آنچه شر و بد است را
ننویسند و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مىگویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد ،تو از افراد
حزب خدا ، حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش هستی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم
نخواهی دید ، آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد کرد.)
(کامل الزیارات ص134)
ی ج, [۰۷.۱۱.۱۵ ۲۳:۵۱]
من یه نوکر دربه درم …..
من یه نوکر در به درم
چند ساله همش منتظرم
اسمم دربیاد برم حرم
وای وای وای..
لیست زائرا دست کیه؟
هی خط میخورم ، چه سریه؟
میگن دعوتا با بی بیِه
وای وای وای..
حسیـــن من هنوز جوونم
حسیـــن منتظر می مونم
بازم از شما میخونم
دوست و رفیقام چند دفعه رفتن حرم
چطور دلت میاد یه بارم نرم؟
مُردن من بهتره از این زندگی
دق کردم از این همه شرمندگی
امیرم بی تو می میرم .. بی تو می میرم
عکس کربلا رو دیواره
انگاری با من حرفی داره
هی سر به سر من میذاره
آقـــاجــــــان
هی به من میگه نیا حرم!
به خدا منم یه نوکرم
کربلا نرم کجا برم ؟
آقـــــاجـــــان
حسین اشکامو نگاه کن
حسین گره هامو وا کن
حسین دردمو دوا کن..
کی میتونه هق هق منو گوش کنه
کی میتونه ناله هامو خاموش کنه
کاشکی می شد دوریت رو فراموش کنم
کاشکی می شد قلبمو یه شش گوش کنم
امیرم بی تو می میرم .. بی تو می میرم
خوش باشی آقا با زائرات
خوش بگذره با کبوترات
بین الحرمین قهرم باهات
وای وای وای..
خوش باشی آقا با زائرات
خوش بگذره با مسافرات
دوستم اومده از کربلا
سوخته دلمو با خاطرات
اورده برام آب فرات
وای وای وای..
حسین ای خواب و قرارم
حسین آبرو ندارم
حسین من بی کس و کارم
آشتی کن امشب دوباره با نوکرت
آقا تو رو جون اون علی اکبرت
دوباره فرصت بده تا جبران کنم
دردای بی درمونم رو درمان کنم
امیرم بی تو می میرم.. بی تو می میرم
یکی از رفیقام بهم گفت:
رفیق!
یعنی ما لیاقت داریم جزء ۳۱۳ یار امام زمان باشیم؟!
یه لبخند زدم و با شرمندگی گفتم:
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق!
ما جزء ۴۰ میلیون زائر کربلا تو اربعین هم نیستیم...
پاکی ظاهری که همگان دارند.
امام حسین(ع) شب عاشورا با اندکی آب که فرزندش علی اکبر در آن بحران کمبود آب و تشنگی سخت ، فراهم ساخته بود غسل
نمود و این از ویژگی های آن حضرت بود که همه ی طهارت ها را به هم پیوند داد و به انجام رساند.
پس از غسل نمودن،به طهارتی خاص پرداخت و با خون قلبش وضو ساخت و رخسار پر فروغش را به خون شست و سرخ فام نمود.
پس آنگاه به غسل ترتیبی پرداخت و بت خون پیکر خویش،سرش را شست و پس آنگاه تنش را به خون آغشته ساخت.
و پس از غسل ترتیبی،دیگر بار غسل ارتماسی به یک باره همه ی پیکرش ، را به خون آغشته نمود.
پاکی باطن
حسین(ع) در روز خونین عاشورا،به گونه ای خاص وضو ساخت.
بدین صورت که کف دستش را لبریز از خون خویش نمود و رخسارش را با آن خون ، شست و آغشته به
خون ساخت.
پس آنگاه با خاک پاکیزه و مبارک کربلا تیمم نمود و دست به رخسارش کشید و آن هنگام که برای جان
فروشی به در گاه پروردگار آمادگی یافت پیشانی به خاک نهاد و به سجده پرداخت.
نماز
در فرازی از زیارت جامعه درباره ی پیشوایان پاک آمده است:(و اقمتم الصلاة...؛ و شما نماز گذاردید)
و همچنین در زیارت امام حسین(ع)که ویژه ی آن حضرت است آمده است:(و اقمت الصلاة...؛ و تو نماز گذاردی)
حسین(ع) در روز عاشورا نمازی گذارد که تنها ویژه ی اوست.
او در آن روز حماسه ساز ،چهار گونه نماز گذارد.
کمی از بحر طویلی که کمی نیمائی است.
یادم آمد
شب بی چتر و کلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم:
چه هوایی است خدایی من و آغوش رهایی
سپس آنقدر دویدم طرف فاصله
تا از نفس افتادم نگاهم به نگاهی
دلم آرام شد
آنگونه که هر قطره ی باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت:
فلانی،چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب
چمدانت پر باران شده؛پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!
پس سفر آغاز شد و نوبی پرواز شد و راه نفس باز شدو
قافیه ها از قفس آزاد و رها
در من شاعر،من بی تاب تر از مرغ مهاجر
به کجا می روم اقلیم به اقلیم
خدا همسفرم بود و جهان زیر پرم بود،سراسر
که سر راه به ناگاه
مرا تیشه ی فرهاد صدا زد:
نفسی صبر کن ای مرد مسافر-قسمت می دهم ای دوست
سلام من دل خسته ی مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند،به معشوق دو عالم برسانی.
باز دلم شور زد،آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست و رها می وری ای دل
مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل
نکند باز آن وادی ...
ادامه ی شعر را در ادامه مطلب مطالعه کنید.
سی هزار دینار طلا، رقمی بود که یزید(لعن الله علیه)به هر نفر از اهل خواص کوفه داد
تا به مقابله با حسین علیه السلام برخیزند. هر دینار طلا چهار و نیم گرم و هر گرم طلا
به پول امروز 98 هزار تومان که نزدیک به 13 میلیارد و 230 میلیون تومان است.
اگر ما در آن زمان بودیم یار حسین می ماندیم؟
و این فرموده مولایمان سید الشهداست که فرمودند:
«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون » . (1)
«مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بر زبانشان جاری است،
هنگامی که زندگیشان سرشار است دین گرایند
ولی هنگامی که در تنگنای بحرانها قرار گرفتند دین داران واقعی اندک می گردند .»
ما گذشتگان را لعنت می کنیم که چرا امام زمانشان(حسین علیه السلام) را تنها گذاشتند
نکند آیندگان هم ما را لعنت کنند که چرا امام زمانشان را ........
1. بحارالانوار، ج 44، ص 383 .
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده ی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره بر افروخته بود
روح از همه دل کنده،به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود،به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یا علی گفت که برپا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد،آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله ی در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه ی کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لا حول و لا قوة الا با الله
دارد امشب کربلا حالی عجب
دختری گریان و طفلی بی شکیب
دختری سر روی پای بابا داشت
چشم بر بابا ولیکن خواب داشت
یک نفر در حال قرآن خواندن است
یک نفر در فکر جنگ و ماندن است
یک نفر غرق نماز است و نیاز
غرق گریه ناله و سوز و گداز
یک نفر نیمه شب از شادی شراب
آن طرف پیچیده بانگ آب آب...
یک نفر لبریز از احساس بود
پاسبان خیمه ها عباس بود
یک نفر خار از زمین ها می کند
بوسه ها بر روی طفلان می زند
یک نفر در حال گریه بی قرار
می کشد در پشت خیمه انتظار
کینه های زار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند
نقششان تنها به صورت بود و سر
فکر آنها فکر غارت بود و بر
کودک شش ماهه ای رفته به خواب
یک نفر آماده می سازد طناب
یک نفر گفتا زره مال من است!
گوشواره جزء اموال من است...
یک نفر گفتا اگر سر می بری
مال من تنها بود انگشتری...
یک نفر فکرش فقط گهواره بود
در پی یک جانماز پاره بود!
یک نفر می گفت دیدین یک طرف
لذت سر را بریدن... یک طرف...
هر چه باشد شور تنها امشب است
آخرین شام حسین و زینب است.
عمه زینب به خدا خون دلم
دیگه بعد بابا محزون دلم
می دونی عمه یتیمی مشکله
طفل بی بابا همیشه خون دله
عمه دیگه نگو بابا سفره
گلمم نمی دونی کی پر پره
عمه بابا مو چرا سر بریدند
او نارو خاکا چرا می کشیدند
عمه دیدم که رگاش پاره شده
همه اهل بیتش آواره شده
چرا کشتند عمو عباس منو؟
عمه کی چیدی گل یاس منو؟
برادر اصغرمو کی سر برید؟
مرغک شیر خوارمو کی پر برید؟
رو لباش عمه چرا چوب می زدند؟
جرا اسبا رو بابام می دویدند؟
عمه زینب به خدا خون دلم
دیگه بعد بابا محزون دلم
می دونی عمه یتیمی مشکله
طفل بی بابا همیشه خون دله
عمه جون دیشب بابا رو خواب دیدم
عمو عباسو با مشک آب دیدم
خواب دیدم مادر بزرگ فاطمه رو
جدمو با عمو ها رو همه رو
خواب دیدم فاطمه از فدک می گفت
برا من از سیلی و کتک می گفت
برای مطالعه ادامه شعر به ادامه مطلب بروید.
چقدر زخم نشسته به ماه پیکر تو
چگونه وصف کنم جنگ نا برادر را
شکست فرق تو را کوفی و عجیب مدار
که خواست تازه کند یاد داغ حیدر را
تو ساقی همه تشنگان دنیایی
شکسته باد کسی که شکست ساغر را
حدیث مشک نگو که آب هم فدای سرت
که مادرم به حرم برده آب کوثر را
هنوز در دل میدان برادرت باقیست
غمت نباد که محرم نمانده خواهر را
حسین کشته ی تیر و سنان نخواهد شد
تویی که با ادبت می کشی برادر را
طلایه دار سپاهم بلند کن سر را
که یاد غم تو می شکند قامت برادر را.
(ستایش امام حسین در قرآن)
همانگونه که خدای فرازمند در کتاب گران سنگش حسین(ع) را بار ها ستوده است.
از آن جمله این است:همانا او جان آرام یافته ، است.1
همانا او بهره ی بزرگی از رحمت و بخشایش پروردگار است.2
همانا او از فراز ترین پدارنی است که خداوند نیکی به آنان را مقرر نموده است.3
پس آیا بر این پد والا نیکی نموده ای ؟
همانااو به ستم کشته شده است.4
همانا او به قربانی بزرگ پروردگار است.5
همانا او روح "کهیعص" است.6
1.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(یا ایتها النفس المطمئنه...) فجر(89)،آیه27.
2.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(اتقواللهو آمنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته) سوره حدید (57)،آیه 28.
3.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(و قضی ربک ان لا تعبدوا ایاه و بالوالدین احسانا) سوره اسراء (17)،آیه 28.
4.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیته سلطانا)سوره اسراء (17)،آیه 33.
5.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(و فدیناه بذبح عظیم) سوره صافات (37)، آیه 107.
6.اشاره به آیه یک سوره مریم دارد.
(نام های امام حسین (ع) در قرآن)
و به راستی که خداوند برای او چند نام نهاد:
-فجر<1>
-زیتون<2>
-مرجان<3>
در سمت راست عرش،در ستایش حسین(ع) چنین نگاشته شده است:(ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة <4> همانا حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است).
1.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(و الفجر) سوره فجر (89)،آیه 1.
2.اشاره به سخن خدای فرازمند دارد:(والتین والزیتون) سوره تین.
3.اشاره به این سخن خدای فرازمند دارد:(یخرج منهما اللو لو و المرجان) سوره الرحمن(55)،آیه 22.
4.کمال الدین:154-157 .
نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروايي و سلطنت ميکرد و چون دامنهي تسلط و نفوذش توسعه يافت، مردم را به پرستش خويش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهاي سنگي و چوبي سجده ميکردند، به آساني طوق بندگي او را به گردن نهادند و تن به خدايي او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنين گمراهي و ضلالت بزرگي به سر ميبردند و يکباره خداي بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از ميان آن قوم، رهبري عالي مقام برانگيزد و به ارشاد او، مردم را راهنمايي فرمايد.
يکي از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامي شامخ داشت، روزي به عرض رسانيد که نجوم دلالت ميکنند که به زودي شخصي قيام ميکند و بساط بت پرستي را واژگون ميسازد و مردم را به دين جديدي دعوت ميکند، نمرود پرسيد: از چه سرزميني قيام ميکند؟ گفت: از همين سرزمين ولي تاکنون، نطفهي او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود براي پيشگيري از اين موضوع، دستور اکيد صادر کرد که بين زنان و مردان جدايي بيندازند، تا نطفهي او بسته نشود و چنين شخصي پا به عرصهي وجود نگذارد، نمرود نادان گمان ميکرد با اين اقدام عاجزانه ميتواند در برابر ارادهي ازلي و خواست خداوندي سدي ايجاد کند و مانع اجراي قضاي الهي شود.
در همان محيط پر خفقان نطفهي ابراهيم بسته شد و مادرش به او حامله گرديد ولي آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسيد و مادرش براي وضع حمل، سر به بيابان نهاد و از ترس مأمورين نمرود به غار کوهي پناهنده شد و ابراهيم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دريچهي غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهيم چشمههاي شير جاري ساخت و مواد غذايي لازم را به او رسانيد تا ابراهيم کم کم بزرگ شد و چون به سيزده سالگي رسيد محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموي ابراهيم يکي از بت تراشهاي معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتي ابراهيم را ديد او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهيم ريسمان به گردن بتها ميبست و روي زمين ميکشيد و در خاک و گل و لاي آلوده مينمود و فرياد ميزد: مردم بياييد و بتهايي را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هيچگونه نفع و ضرري نيستند از من خريداري کنيد. طرز رفتار ابراهيم نسبت به بتها بنظر بت پرستان اهانت آميز ميآمد و کار به جايي رسيد که آزر ابراهيم را نصيحت کرد و چون بياثر بود، او را به زندان انداخت.
ابراهيم را خداوند متعال براي راهنمايي مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پيامبري و نبوت مفتخر فرمود، ابراهيم دلي مملو از ايمان به خدا داشت و ذرهاي شک و ترديد در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولي براي اينکه حقايق اشياء بر او روشن شود و بصيرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنماياند چگونه مردگان را زنده ميکند، خطاب آمد که مگر تو ايمان به بعثت نياوردهاي؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آوردهام ولي مايل هستم ببينم تا اطمينان و يقينم کامل گردد، چون ابراهيم حقيقتا غرضش اطمينان خاطر بود، خداوند به او وحي فرستاد که چهار پرنده بگير و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسيم کن و هر قسمتي را بر سر کوهي بگذار و يک يک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آيند.
ابراهيم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبيدن و تقسيم کردن گوشتهاي درهم آميختهي پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزيي جمع آمد و به هم متصل گرديد و جان در آن دميده شد و پرندگان ديگر بار زنده شدند.
ابراهيم مأموريت الهي و آسماني خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمويش آزر را به سوي خدا و پرستش پروردگار يگانه دعوت نمود، دلائل و براهين توحيد را با منتهاي ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندي و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهيم که در ابتداي کار با شکست مواجه شده بود، با دلي افسرده از نزد آزر خارج شد ولي روش آزر او را سست نکرده بلکه تصميم او را، دائر بر راهنمايي و هدايت قوم محکمتر ساخته بود، ابراهيم نزد قوم آمد و براي اينکه به آنان بفهماند بت پرستي راه خطا و گمراهي است نخست از آنها پرسيد: شما چه چيز را پرستش ميکنيد؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قيام مينمائيم و حوائج خود را از آنها ميخواهيم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده ميشويم.
ابراهيم پرسيد: آيا بتها سخنان شما را ميشنوند و نفع و ضرري از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را ميپرستيدند ما هم به پيروي از روش آنها بت ميپرستيم. ابراهيم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهي آشکار بودهايد و اين بتهاي سنگي و چوبي که مالک سود و زيان خود نيستند شايستگي پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار يگانهاي است که خالق آسمانها و زمين و مدبر امور آنها است.
سپس ابراهيم در مقام بيان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفريده است، پس او مرا هدايت ميکند و او است که مرا آب و غذا ميدهند و چون بيمار شوم مرا شفا ميبخشد و او است که مرا ميميراند و سپس زنده ميگرداند و او است که من اميدوارم در روز قيامت مرا بيامرزد.
ابراهيم، با اين بيانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولي قوم در برابر دلايل ابراهيم، يک مشت حرفهاي بيهوده و پوچ تحويل دادند و حاضر نشدند از بت پرستي دست بردارند، از اين رو، ابراهيم درصدد برآمد بتها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که اين بتهاي بيجان و ناتوان، لايق پرستش نيستند.
نمروديان عيدي داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصي را اجرا ميکردند و آن روز را در خارج شهر به سر ميبردند، چون ايام عيد فرا رسيد عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم به عنوان کسالت از رفتن، خودداري کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنين خالي شد و همهي مردم از پير و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهيم چون شهر را خالي و بتکده را بدون نگهبان يافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زينتها آراسته شده و بتها برحسب رتبه و مقام در جايگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقير به آنها نگريست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتي که از تبر ابراهيم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به اين منظور سالم ماند که پايهي استدلالهاي آينده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عيد، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ريختهي معبد و بتهاي شکسته را ديدند بياندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتي که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصباني گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم ميگفتند: چه کسي اين عمل را با خدايان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهميدند که اين کار ابراهيم است. ابراهيم شناخته شد و در محلي که بت پرستان جمع آمده بودند براي محاکمه و انتقام احضار گرديد، از ابراهيم پرسيدند آيا تو اين کار را نسبت به خدايان ما انجام دادهاي؟! ابراهيم با بياني محکم گفت: بلکه بت بزرگ اين کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسيد. نمروديان در برابر اين منطق، جز اينکه به عجز و ناتواني بتها اعتراف کنند چارهاي نداشتند، ابراهيم هم جز اين انتظاري نداشت لذا وقتي که قوم گفتند: بتها نميتوانند حرف بزنند و جوابي بگويند، ابراهيم بالافاصله با يک جمله اساس بت پرستي را درهم ريخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه ميپرستيد.
نمروديان براي انتقام گرفتن از ابراهيم و ياري خدايان خود، تصميم به سوزانيدن ابراهيم گرفتند و چون جرم ابراهيم به عقيدهي آنان جنبهي عمومي داشت، بايد عموم طبقات در اين راه تشريک مساعي کنند و از اين ثواب بهرهمند گردند، از اين رو همهي مردم درصدد گرد آوردن هيزم برآمدند و چند روزي نگذشت که کوهي از هيزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعلهي آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هيزم زياد بود که آتشي عظيم و خطرناک در بيابان ايجاد شد و حرارت آتش به حدي رسيد که هيچ کس را ياراي نزديک شدن به آن نبود.
ابراهيم را بوسيلهي منجنيق ميان آتش پرتاب کردند و به اين وسيله آتش دل خود را فرو نشانيدند. ابراهيم در ميان شعلههاي آتش از ديدگان مردم ناپديد شد و غريو شادي از مردم برخاست.
هنگامي که ابراهيم ميان آتش پرتاب ميشد جبرئيل خود را به او رسانيد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو حاجتي ندارم ولي به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت گرديد و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمروديان که اين صحنه را مشاهده ميکردند با اعجاب و تحسين بر اين منظره خيره شدند. مردم که اين آيت بزرگ الهي را ديدند، به حقانيت دعوت ابراهيم پي بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهيم به آن دعوت ميکند. اما عناد و دشمني و همچنين حب جاه و مال مانع شد که به ابراهيم ايمان آورند، بدين جهت اکثر مردم در بت پرستي ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرويدند.
هنگامي که حضرت ابراهيم عليهالسلام سوار بر اسب از سرزمين کربلا عبور مينمود، اسبش به زمين خورد و ابراهيم عليهالسلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاري شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطايي از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: يا خليل الله از تو بسيار خجالت ميکشم، بدان که در اين زمين فرزند خاتم انبياء (امام حسين عليهالسلام) کشته ميشود، از اين رو خون تو جاري گشت تا موافق خون آن جناب شود.
خداوند متعال، زمين را از دو روز آفريد و کوههاي سنگين را بر روي آن، قرار داد و وسايل زندگي و نيازمنديهاي ساکنين آن را، در دو روز به وجود آورد، سپس آسمان و پس از آن عرش را آفريد و خورشيد و ماه را ايجاد کرد، آن گاه فرشتگان را بوجود آورد که او را تسبيح و تقديس ميکنند و با اخلاص به عبادت او قيام دارند.
سپس ارادهي خداوند تعلق گرفت و حکمتش اقتضا کرد که آدم و فرزندان او را بيافريند تا در زمين ساکن شوند و آن را آباد کنند، پس فرشتگان را آگاه ساخت که به زودي مخلوق ديگري را ايجاد ميکند که در زمين تلاش کنند و در پست و بلند آن بگردند و نسل ايشان در نواحي مختلف آن پراکنده شوند، از روئيدنيهاي زمين بخورند و گنجينهها و معادن آن را استخراج کنند و برخي، جانشين برخي دگر باشند.
فرشتگان مخلوقاتي هستند که خداوند، آنان را براي پرستش خود برگزيد و نعمت خود را بر آنها تمام گردانيد و ايشان را به طاعت خود راهنمائي فرمود.
بر فرشتگان گران آمد که خداوند، مخلوقي جز آنان را بيافريند و بيمناک شدند که اين آفرينش در اثر تقصيري است که از آنها سر زده، و يا براي مخالفتي است که از بعضي ايشان بوجود آمده، بدين جهت براي تبرئه خود گفتند: خداوندا! با اينکه ما پيوسته به تسبيح و تقديست کمر بستهايم، چرا مخلوقي غير از ما ايجاد ميکني؟! در صورتي که آنها بر سر منافعي که در زمين است، اختلاف خواهند کرد و در روي زمين فساد بر پا خواهند نمود.
اين سخن را فرشتگان بدان جهت گفتند تا پاسخي از پروردگار بشنوند که شبههي ايشان زائل شود و وسوسهها از سينههاشان بيرون رود، و ديگر آنکه اميد داشتند که خداوند متعال آنها را در زمين جانشين قرار دهد، زيرا آنها به رعايت نعمت خداوند، سابقتر و به شناختن حق او شايستهتر بودند، و اين سؤال از جهت انکار بر کار خدا و شک در حکمت او، و همچنين از جهت عيب گويي آدم و فرزندان او نبود، زيرا فرشتگان اولياء مقربين و بندگان گرامي خداوند هستند که در سخن بر او پيشي نميگيرند و به دستور او کار ميکنند.
خداوند جوابي به آنها فرموده که دلهاشان آرام و خيالشان راحت شد، فرمود: من ميدانم آنچه را شما نميدانيد و در جانشين نمودن آدم، حکمتي ميبينم که شما از درک آن عاجزيد بزودي آن چه را اراده کردهام ميآفرينم و جانشين قرار ميدهم، آن گاه آن چه را از شما پنهان و مستور بود، خواهيد ديد، هنگامي که او را آفريديم و از روح خود در او دميدم او را سجده کنيد.
خداوند بدن آدم را از گل مخصوصي خلق کرد و از روح خود در آن دميد، نسيم حيات در پيکر او وزيد و بشري کامل و بيعيب کرديد پس از آن، خداوند به فرشتگان دستور داد که آدم را سجده کنند، آنان با فروتني فرمان خدا را پذيرفتند و آدم را تعظيم نمودند و در برابر او چهره به خاک نهادنند ولي شيطان با دستور حق مخالفت کرد و از سجده خودداري نمود.
خداوند، سبب سجده نکردن و تخلف او را پرسيد و فرمود: چه چيز مانع شد که آدم را سجده نکردي؟ خود را بزرگ شمردي يا از جملهي سرکشان بودي؟!
شيطان گمان کرد عنصر او از عنصر آدم بهتر و جوهرش پاکتر است و گمان کرد که هيچ کس به مقام ارجمند و منزلت رفيع او نميرسد و گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گل.
آشکارا به معصيت اقدام کرد و از مخالفت و تکبر خود پرده برداشت و از فرمان پروردگار سرپيچي نمود، آدمي را که خدا با دست قدرت خود آفريده بود، سجده نکرد و از کافرين گرديد.
خداوند او را به گناهش مجازات کرد و به او فرمود: از آسمان بيرون برو، زيرا تو از رحمت ما رانده شدهاي و لعنت شامل حال تو است تا روز قيامت، شيطان از پروردگار درخواست کرد که او را تا روز قيامت مهلت دهد و زنده بدارد، خداوند درخواست او را پذيرفت و به او فرمود: تا روز معين از مهلت داده شدگاني.
هنگامي که خواهش او قبول و درخواستش پذيرفته شد از احسان خدا تشکر نکرد، بلکه نعمت حق را با کفران پاداش داد و گفت: براي اين که مرا گمراه ساختي بر سر راه بندگانت مينشينم، و براي گمراه ساختن آنها در کمين هستم و کوشش مينمايم، سپس از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ نزد بندگانت ميآيم و بيشتر آنها را شکر گذار خود نخواهي يافت.
خداوند شيطان را از درگاه خود راند و خواستههاي او را پذيرفت و به وي گفت: اينک به راهي که انتخاب کردي برو، و هر يک از ايشان را که توانستي با صداي خود مضطرب و پريشان کن و با لشکريان سواره و پيادهي خود بر آنها بتاز و در اموال و اولاد با آنان شرکت کن، و آنان را با وعدههاي دروغ سرگرم کن و به آرزوهاي دور و دراز مشغول ساز ولي هرگز در گمراه ساختن کساني که عقيدهي محکم و عزم راسخ دارند و بندگان بااخلاص منند تو را آزاد نخواهم گذاشت و آنان مسلط نخواهم کرد. زيرا دلشان به تو بيتوجه و گوششان به حرف تو بدهکار نيست.
اما تصميمي که براي گمراه ساختن آدميان گرفتي، پس حساب تو در برابر اين گناه، سخت و مجازات تو بسيار بزرگ خواهد بود و من دوزخ را از تو و پيروانت پر خواهم کرد.
فرشتگان آدم را سجده کردند و به مقام ارجمند او در پيشگاه پروردگار اعتراف نمودند، ولي مثل اينکه آنها گمان ميکردند که از نظر علم و فهم از آدم برترند، بدين جهت خداوند متعال از علم خود به آدم عنايت کرد و او را به نور خود منور گردانيد و نامهاي مخلوق خود را به او ياد داد، آن گاه براي اين که عجز و قصور ملائکه آشکار شود و بفهمند که حکمت خدا مقتضي بود، کائنات را به آنها ارائه داد و فرمود: اگر راست ميگوئيد نامهاي اين آفريدگان را به من بگوئيد،
فرشتگان مبهوت از جواب عاجز شدند و به ناتواني و کوتاهي پايهي علم خود اعتراف کردند و گفتند: پروردگارا! ما جز از آنچه از تو آموختهايم چيزي نميدانيم همانا عالم و حکيم مطلق تويي، چون آدم از درياي فيض پروردگار قطرهاي و از پرتو علم او بهرهاي برداشته بود، خداوند به او دستور داد که آنچه فرشتگان ندانستند و از جوابش عاجز ماندند به ايشان خبر دهد، تا با اين وسيله فضيلت آدم و حکمت استخلاف او آشکار گردد، آدم به آنها خبر داد و سپس خداوند به آنها فرمود: آيا به شما نگفتم که من غيب آسمانها و زمين را ميدانم و بر کارهاي آشکار و پنهانتان عالمم؟ در اين هنگام فضيلت آدم بر ملائکه معلوم شد و راز آفرينش وي و حکمت استخلاف او را ديدند.
خداوند نعمت خود را از شيطان بازگرفت و از رحمت خود دور کرد آن گاه آدم و همسرش را در بهشت جاي داد و به وي گفت: نعمتي که به تو عطا کردهام به ياد داشته باش، تو را به خلقتي بديع آفريدم و بشري که ميخواستم بوجود آوردم و از روح خود در تو دميدم و فرشتگانم را به سجدهي تو واداشتم و بهرهاي از علم خودم را به تو بخشيدم و اين ابليس است که او را از رحمتم مأيوس ساختم و چون از فرمان من سرپيچي کرد او را لعنت کردم و اينک بهشت را که خانهاي جاويد است جايگاه تو قرار دادم اگر اطاعت من کني تو را براي هميشه در بهشت جاي خواهم داد و اگر پيمان مرا بشکني تو را از خانهام بيرون و به آتش خودم معذب خواهم نمود، بيدار باش که شيطان با تو و همسرت دشمن است، شما را از بهشت بيرون نکند که به بدبختي مبتلا ميشويد.
خداوند به آدم و همسرش اجازه داد که با خاطري آسوده از نعمتهاي بهشت استفاده کنند هر ميوهاي که خواستند بچينند ولي آنان را از نزديک شدن به يک درخت از درختان بهشت نهي کرد و براي آنکه پردهي ابهام برداشته شود و آن درخت را بشناسد، آن درخت را معين و به آن اشاره فرمود و آنان را از نزديک شدن به آن بيم داد که اگر به آن نزديک شوند يا از ميوهي آن بخورند در زمرهي ستمکاران محسوب خواهند شد و همچنين وعده داد که اگر از آن دوري کنند نعمتهاي بهشت را براي آنان دائمي و جاويد گرداند و هرگز روي گرسنگي و برهنگي را نبيند و تشنگي و سختي به آنها نرسد و فرمود: اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شويد و با فراغت خاطر هر چه خواستيد بخوريد ولي نزديک اين درخت نشويد که از ستمکاران خواهيد بود. همانا بر تو است که در بهشت گرسنه و برهنه نشوي و تشنگي نبيني و از آسيب گرمي آفتاب محفوظ باشي.
براي شيطان خيلي سخت و دشوار بود که آدم و همسرش در رفاه و خوشي باشند و او، راندهي درگاه خدا و دور از بهشت بسر برد، بدين جهت تصميم گرفت کاخ سعادت آنها را واژگون سازد و نعمت را از ايشان سلب کند. آري آدم همانست که او را از مقام عالي و ارجمندش به زير آورد و از نعمت و رضاي خدا دور کرد و بواسطهي همين آدم بود، که سرکشي و نابکاري او آشکار شد اينک بايد انتقام بکشد و با نيرنگ او را مذموم سازد، آهسته آهسته وارد بهشت شد و در آشکار و نهان با آدم سخن گفت، خود را دوست پاکدل و ناصح و بااخلاص معرفي کرد و براي بدست آوردن دل آدم تلاش فراوان نمود، از هر دري درآمد و از هر راهي وارد شد، علاقهي خود را با آدم و همسرش ابراز کرد و غرض خود را براي از دست رفتن نعمتهاي آنها اظهار داشت و گفت: خداوند شما را از خوردن اين درخت نهي نکرده مگر براي آنکه اگر بخوريد دو فرشته ميشويد يا در بهشت جاودان خواهيد بود.
شيطان ديد آدم و همسرش از پذيرفتن سخن او متوحش و از مشورت او گريزانند، به حرف او گوش نميدهند و نصيحتش را نميپذيرند، بدين جهت براي ايشان قسم ياد کرد که من خير خواه شمايم، قصد زيان و بدبختي شما را ندارم، قسم ياد کرد تا پاکدلي و خير خواهي خود را ثابت کند و بدون ترديد براي گمراه کردن آن دو، پافشاري و اصرار بسيار کرد و نيرنگ خود را با اين ترتيب به کار برد، بالأخره آدم و همسرش فريفته شدند و از آنها لغزش بزرگي بوجود آمد.
چون آدم و حوا از فرمان خدا بيرون رفتند، خداوند نعمت خود را از ايشان گرفت و بهشت را بر آنها حرام کرد و به آنها فرمود: مگر من شما را از نزديک شدن به اين درخت نهي نکردم و نگفتم که شيطان دشمن آشکار شما است؟
آدم و همسرش به درگاه خداوند بازگشت و توبه نمودند و از کردهي خود پشيمان شدند و گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم کرديم و اگر تو ما را نيامرزي و بر ما رحم نکني از زيانکاران خواهيم بود، خداوند فرمود: بيرون رويد، منزل و جايگاه شما در زمين است و تا روز قيامت دشمن يکديگر خواهيد بود.
خداوند توبهي آنان را پذيرفت و فرمان داد تا از بهشت بيرون روند و به آنها اطلاع داد که دشمني بين ايشان و شيطان ادامه خواهد داشت.
وقتي که يک آدم عليهالسلام در اطراف زمين سير مينمود تا اينکه به سرزمين کربلا رسيد، پايش به چيزي برخورد کرد. سپس بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد، آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آيا گناهي از من صادر گرديد که اين گونه مرا معاقب فرمودي؟ وحي رسيد: نه، ولکن فرزندت حسين عليهالسلام در اين مکان کشته ميشود، پس خون تو موافق خون او جاري شد.
عرض کرد: چه کسي قاتل اوست؟ وحي آمد که يزيد ملعون، پس او را لعن کن. پس از آنکه آدم عليهالسلام او را لعن نمود به سوي جبل عرفات روانه شد.
قيام مقدس و پرشكوه امام حسين(ع)ريشه در انحراف هاى بـنيادى و اساسى در جـامعه اسلامى داشت. اين انحراف ها زائيده انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود از سقيفه به بـعد بـود. كه پس از شهادت على(ع)كلا بـه دست سلسله سفيانى و حزب ضد اسلامى اموى افتاد. بـه گواهى اسناد تاريخى, سران اين حزب هيچ اعتقادى بـه اسلام و اصول آن نداشتند(1). و ظهور اسلام و به قدرت رسيدن پيامبر اسلام(ص)را, جلوه اى از پيروزى تـيره بـنى هاشم بـر تـيره بـنى اميه, در جريان كشمكش قبيلگى در درون طايفه بـزرگ قريش مى دانستند(2).
و بـا يك حـركت خـزنده, بـه تـدريج در پـوشش اسـلام بـه مناصب كليدى دسـت يافتند و سرانجـام از سال چهلم هجـرى, حكومت اسلامى و سرنوشت و مقدرات امت اسلامى به دست اين حزب افتاد و پس از بيست سال حكومت معاويه, و بـه دنبـال مرگ وى, پـسرش يزيد بـه قدرت رسيد كه اوج انحراف بـنيادى, و جلوه اى آشكار از ظهور ((جاهليت نو)) در پوشش ظاهرى اسلام بود(3).امام حـسـين(ع)نمى تـوانسـت در بـرابـر چـنين فاجـعه اى سكوت كند و احساس وظيفه مى كرد كه در بـرابـر اين وضع, اعتـراض و مخالفت كند. سخنان, نامه ها و ساير اسنادى كه از امام حسين(ع)به دسـت ما رسـيده, بـه روشنى گوياى اين مطلب اسـت. اين اسناد بـيانگر آن است كه از نظر امام, پـيشوا و رهبـر مسلمانان شـرائط و ويژگى هايى دارد كه امويان فـاقـد آنها بـودند و اسـاس انحراف ها و گمراهيها اين بود كه عناصر فاسد و غير لايق, تكيه بر مسند خلافت اسلامى و جايگاه والاى پـيامبـر زده بـودند و حاكميت و زمامدارى آنها, آثار و نتائج بـسيار تلخ و ويرانگرى بـه دنبـال آورده بود.
چـند نمونه از تـاكيدهاى امام در اين بـاره يادآورى مى شـود:
بقیه مطالب در ادامه مطلب......